قصههای کربلا
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود هزار و سیصد سال پیش یک خبر مهمی بود
بچه ها خوب گوش کنید حواس هاتون را جمع کنید
به صورت قصه می گم
******************
اما این افسانه نیست و قصه نیست شرح فداکاری یک انسان است
که حسینش (ع) نامند
******************
در خوبی و پاکی در صبر و شکیبایی در حسن و جوانمردی
در بندگی وطاعت او را نبود مانند
******************
پدرش شیر خدا، مادرش فاطمه ی زهرا بود راه او راه خدا، خوبی از چهره ی او پیدا بود
******************
به دعوت مردم شهر کوفه با دوستان و خویشان با یاران و فرزندان
به سوی آن شهر رفت
******************
بهر سوی آن ناکسان مردم نااهل رفت
آن کوفیان نادان بستند ره برآنان با یاران و فرزندان از غفلت و گمراهی
******************
یک باره یادشان رفت پروردگار خود را
غرقه به خون نمودند کودک شش ماهه اش قطعه به قطعه کردند اکبر مردانه اش
******************
به ظهر روز دهم به دست مردی پلید به نام شمر لعین جدا شد از تن سرش
برآسمان غلغله فتاده از این ستم
******************
من چه بگویم چه شد؟ یک سره تاریک شد جهان، زمین، آسمان
خاک به رنگ خون شد از ستم ظالمان ای دوستان خوبم شما این را بدانید:
******************
حق تا ابد پاینده است باطل همیشه مرده است راه حسین(ع) راه ماست
شیوه ی او کارماست
******************
درود ما برحسین(ع) لعنت ما بریزید
منبع: