بعد از روزها تلاش و زحمت و شکنجههای روحی و بخشنامههای لحظهای و .... بالاخره دوران تربیت معلم دانشگاه فرهنگیان را به پایان رساندم. در این چهار سال تجارب زیادی را کسب کردم که هم از نظر علمی و هم از نظر توسعه کنشهای رفتاری حائز اهمیت است که بخش علمی آن را در کارنمای معلمی خود شرح دادهام اما از تشریح کنشهای رفتاری و عبرتهای روزگار معذورم! دلیلش هم بماند...
در این چهار سال شنیدیم آنچه را که نباید میشنیدیم و گفتیم آنچه را که نباید میگفتیم. چه زیبا بود رفتارمسئولان عزیزم که همواره با لبخندهای دلنشین خود، قوت قلبی جانانه میبخشیدند بر روح نسبتاً آرام ما. اما چه زیباتر میشد اگر همین رفتارها در روزهای پایانی و پس از دانشآموختگی نیز ادامه مییافت.
وقتی برای تسویه به دانشگاه رفتم، انگار وارد یک محیط جدیدی شده بودم. همان آدمهایی که ساعتهایی را پشت کامپیوترهای آنان سپری میکردم و مشکلات نرمافزاری و سختافزاری را حل میکردم، همانها غافل از یک نیمنگاه!
طبق عادت هر شبم وقتی اینستاگرام خود را چک میکردم، تصاویری از دانشجومعلمان دیدم که نوشته بودند: «جشن فارغ التحصیلی خیلی زیبایی بود. جاتون خالی». حس غریبی کردم و اندکی هم تأمل؛ چگونه میشود وقتی چهارسال در یک محیط و با یک سری از آدمها در تعامل باشی و جشن فارغ التحصیلی بگیرند و به کسی خبر ندهند... سایت دانشگاه را چک کردم و تصاویر جشن فارغ التحصیلی را در سایت دیدم. جشنی گرفتهاند که ما خبر نداریم اما تصاویر جشن را در سایت میبینیم! خیلی روزگارمان عجیب و غریب است.
آقای نورمند! اگر از من و امثال من سیر شده بودی، حداقل در سایت اطلاع میدادی که جشن فارغ التحصیلی میگیریم. مطمئن باش شما را به زحمت نمیانداختیم و مزاحم نمیشدیم. اما یک اطلاع رسانی ساده، میتوانست قوت قلبی برای ما باشد و بر خود ببالیم که با انسانهایی بودیم که بعد از اتمام دوران دانشجویی هنوزم برای آنها مهم هستیم.
تصور کن؛ منتظر جشن فارغ التحصیلی باشی اما خیلی تصادفی در سایت دانشگاه تصاویری ببینی که زیرش نوشته باشه: «جشن فارغ التحصیلی اولین فارغ التحصیلان دانشگاه فرهنگیان اردبیل»!
برای مسئولان این دانشگاه آرزوی موفقیت دارم اما...