تالش من، سرزمین قصههاست...
امروز دوم اردیبهشتماه سال 1395 هست. هوای بهاری و دلنشین، آنهم در دل طبیعت تالش، صفای باورنکردنی دارد. تصمیم گرفتم با دوستم به ارتفاعات خطبه سرا بروم و زندگی ساده و زیبای مردم عزیزی که در آنجا زندگی میکنند را ببینم. مدتی بود که در دانشگاه بودم و فرصت نمیکردم که از طبیعت زادگاهم بهره برم. صدای دلنشین گنجشکها در نوای آرام جنگل، به ما سلام میداد و خوشآمد میگفت! اگر برای چند لحظه موتور را خاموش میکردیم، صدایی جز صدای گنجشکها در آنجا به گوش نمیرسید.
کنار جاده، کشاورزانی را میدیدم که در شالیزارها و باغ کیوی خود در حال کار و فعالیت بودند. وقتیکه به آنها میرسیدم، دست تکان داده و به تالشی میگفتم: نْلِرسَنَ (خسته نباشید)، آنها نیز دست تکان میدادند و میگفتند: سَلومَت اُبی، خْدو تْ دیَ بدَه (سلامت باشی، خدا حفظت کنه). چه انسانهای خوش قلب و مهربانی... چه انسانهای پاک و خوبی ... .
در ارتفاعات خطبه سرا، روستایی به نام شامیلرزان وجود دارد که آرامگاه سیدمحمود دینوری نیز در آنجا قرار دارد. مردم این روستا به مهماننواز بودن و مهربانی شهرهاند. پس از طی کردن چندین کیلومتر به روستای شامیلرزان رسیدیم. وقتی به میدان اصلی این روستا رسیدیم، چند نفر از اهالی این روستا نزد ما آمدند و سلام دادند و به خانهٔ خود دعوتمان کردند. خیلی برایم جالب بود که بدون آنکه بشناسند این مهمانان چه کسانی هستند، به خانهٔ خود دعوت میکردند و از آنها پذیرایی میکردند.
خیلی دوست دارم وقتی دوره تربیتمعلم را به پایان رساندم، در این روستا به تدریس بپردازم و به فرزندان این مردم عزیز خدمت کنم. اگر قرار باشد آنجا تدریس کنم، رفتوآمد روزانه سخت خواهد بود و باید شبها را در مدرسه بمانم.
اما اشکالی ندارد... من سختیها را تحمل میکنم تا این استعدادهای نهفته در دل جنگلهای تالش را بارور کنم تا سرزمین خود را بسازند...
عکسی در کنار بقعه سیدمحمود دینوری شامیلرزان:
عکس یادگاری با چند تن از اهالی مهمان نواز و مهربان شامیلرزان خطبه سرا:
پاینده باشید .